قسمتی از مقدمه مجموعه شعر در کوچه های شهر
بخشی از مقدمه مجموعه شعر کتاب { در کوچه های شهر شب }
شعر زمان ماشعر قرن ما شعر عصیان و اعتراض و شعر پرخاش وجدال و شعر فریاد از رنج ها و درد های انسان ماشینی زمانه است که از همه چیز به تنگ آمده :
از مرگ فضیلت های انسانی عشق و محبت وفا و عاطفه مردی و مردانگی و گذشت و فداکاری وو……و شاکی : از زندگی پوشالی خود و دیگران و شب و روزی بنام زندگی در لانه ای بنام خانه . بی همزبان و در بیم جان و غم نان شعر زمان ما شعر فریاد از انسان کشی و حیوان دوستی است
فریاد از گرسنگی میلیون ها انسان از زیادت طلبی جهان خواران فریاد از استعمار وقدرت طلبی . افزون خواهی زورگویان و فریاد ازظلم و جور و قتل وغارت به اسم تمدن وترقی فریاد از تبعیض نژادی وقومی . فریاد از زور و زر پرستی و فریاد مرگ از مرگ ایمان و وجدان در انسان های وامانده و خسته ومستاصل زمان است شعر زمان ما شعر تنهائی شعر بی همربانی شعر بی یار و یاوری شعر بیگناهی شعر درد و خون شعر عذاب و زجری است که انسان امروزی در دودوزخستان سیاه و تباه وخود ساخته همنو عانش می بیند … شعر زمان ماشعر زندان ها مرز ها شعر دیوار ها و برج و بارو شعر تاز یانه و شکنجه ها شعر گرسنگی و برهنگی ضعفا شعر آوارگی و دربدری . شعر حکومت شرک و کفر . شعر فریب جهان خواران است ودر نها یت شعرنفرت و بیزاری وشعر به جان آمدن و شعر گریز و رهائی و شعر آرزوی مرگ و نیستی و نبودن است که هستی و بودن را تا بدین حد درزمان ما غیر قابل تحمل کرده است قرن هیروشیما ناکازاکی قرن قتل عام سرخ و سیاه وقرن لینچ سیاهان وقرن جنایت به اسم سلطه وقرن مرگ آدمیت وقرن آزادی و حقوق بشر و سازمان ملل دروغین است شعر امروز بی تکلف و دستور دیرگاهی است به شعر فریاد و عصیان بدل شده دیگر تغزل به دل نمی نشیند چرا که دیگر آن دل نیست اگر دلی هست از عشق نشانی و از محبت پیامی ندارد چرا که عشق ومحبت دروغین امروز با ارقام موجودی و نقدینگی . بروز و مو جودیت پیدا می کند بهمین دلیل زیاده از عشق گفتن خود فریبی مینماید گرچه گاهی میتوان با فریبی هم دلخوش شد . گیرم هنوز عده ای { در ادعا } از این لیلی وشان و مجنون نمایان و خودی بنمایند مدتها ست کمان ابرو از موضع خود تغییر مکان داده ودر اشکال غیر طبیعی وگاه مهوع نیز جلوه مینماید مژ ه مصنوعی استاندارد و طبی شده وخال هندو به مدد مدادهای الوان در هر کجای دلبران مصنو عی جا میگیرد وگیس مصنوعی در رنگ ها وجلوه ها . بر سر هر ویترین بوتیک ها دیگر آرزوی کیفیت ابرو و مژه وخال و گیسو و مو و ….را در دل هیچ عاشق مصنوعی نمیگذارد ودر این طبیعت رو بزوال دیگر بلبلی نمانده که گلی ببیند ودر آینده نزدیکی طبیعت و حیوان را در پارکها باید دید وانسان را نمی دانم درکجا ؟در این نگرش همگام با این تحولات شعر کلاسیک و استعمال وتکرار سخنان و واژه های استادان سخن در همان شیوه و قالب های محدود یکنوع واکنش نا خوش آیند و ملا لتی گاه تا حد دل آزاری در شنونده حساس و متعهد و متوقع با زمانه ومسایل زمانش که هم خوش ذوق و هم دردمند نیز هست ایجاد میکند . بخصوص که یقینا کلمات و قوافی وحتی مضمون نسبی مصراع پیش بینی میشود ورعایت همین مسائل سوژه را در تنگنا می طلبد واز ارزش وظرا فت شعر و هیجان ان میکاهد اگر علم عروض در شعر کلاسیک اختیارات شاعر را مرز نهاده اینک لازم است گاه از این اختیارات تا محدوده رسالت و تعد و بلاغت و شیوائی و کمال و و سعت نامحدود برای نواوری استفاده کرد ضمن ارج و تکریم استادان شعر و ادب پارسی که فرهنگ غنی ادب امروزی ما مدیون هنر و رنج و زجر انهاست استادان معاصر شعر و ادب اغلب این رهنمود ها را داشته اند و بهیچ وجه نفی شعر کلا سیک نیست که ارکان ادبیات ما است من سعی کرده ام تا حد توان در ارتباط با شعر کلا سیک و امروز با تعهد به شعر کلاسیک و برداشتی از شعر نو پرشی داشته باشم نه جهش ودور خیز که هنوز شعر نو به علل مختلف ومهمتراز همه عادت و انس و الفت به اوزان مترنم که یک ترانه و رباعی آهنگین بیشتر به گوش مانوس تر است ودر حافظه هر عامی و عالم محفوظ میشود و بهتر پسند می افتد تا یک شعر نو بدون اوزان عروضی وگاه نا هماهنگ ..بخصوص شعر نو گاه بدون مطا لعه و پر بار بودن و فقط بصرف سرودن و احساس مسئولیت خیلی سپید رها میشود وبعضی وقت ها آنسان ژرف و عمیق که فقط به دیدگان بصیری نیاز دارد وحتی به عینک و دوربین برای من که خود بچه کلاسیک بوده ام و شعر نو را نیز فهمیده و قبول کرده ام یک اعتدال نسبی منظور بوده که زبان و مفهومی تا حد امکان گویا و سلیسی داشته باشد من هرگز زیبائی را با قافیه و اوزان عروضی نا مانوس از بین نبرده ام سرودن هذیان های دل و احساس آن در هر قالبی که دلم رضا داده وهذیان های من معجون و پدیده همین اندیشه وروال است در مورد اشعار این کتاب یک توضیح دیگر لازم است که هذیان های دلی در سالهای دراز بلحاظ زندگی کولی وار پراکنده مغشوش وسرگردان مثل خودم گاه از بین رفته که به همت کسی در فرصت های خلال گرفتاری ها ی روز مره اقدام به تدوین آنها شده که قبلا درسال 72 قسمتی چاپ شده بود خود اشعار و انتخاب جایگاه آنها در صفحات حرف خود را دارند بعضی از قطعات که ظاهرا در فرم چهار پاره و کلاسیک می نماید حسب و حال سوژه خود را دارد که من با توجه به دلبستگی و حساسیت به سوژه وگاه به واژه های بخصوص . عمدا اوزان عروضی و تساوی طولی ابیات را مراعات نکرده ام در بعضی غزل ها نیز همینطور برای مثال با اینکه در آخرین مصرع غزل : ( قصه و افسانه ) . من گردم . از نظر وزن اضافی است . چون با حذف آن دو معنا و تعبیر و استعاره مورد نظر من که اشتیاقی به مفهومش داشته ام از بین میرفت باز به دلخواه خوش آوردم ( با عذر و شرمنده از بانوی شعر وادب معاصر استاد سیمین بهبهانی که با خط کشیدن حذف کلمه مذکور را لازم میدانستند ) بعضی قطعات محصو ل دوران جوانی است که به همان صورت وحالت واصالت و سرکشی شان آوردم که حسن و مزیت شان را در همین دانستم تا ویراسته نشوند در یک تصویر همه پازل ها در کنار هم زندگی و احساس و نمودی از من خواهد شد تخلص واژه ای کلاسیک شده زمانی که شعر فقط غزل و قصیده بود برای شناخت صاحب شعر مهر تائید به حساب میامد امروز هر شاعری با سبک و سیاق خودش معر فی میشود منهم در گذشته ( تاغ ) و ( موج ) و ( بهار ) و … نوبهار تخلص کرده ام واکثر بی تخلص و بدانسان که آمده است هر شعر محصول شب های تنهائی و غربت وخلوت بی انتهای من بوده درشش دهه زندگی کولی وار من در سراسر پهنه ایران زمین طبیعی است به هر کدامشان عارفانه و عاشقانه نظر داشته باشم و در هر بیت و مصرع لحظه های زندگی ام را با خاطرات ویژه اش احساس کنم با آ رزوی انکه بشر درمانده این زمانه رستگاری را تنها در ایمان و وجدان خویش بیابد . تنها در این صورت است که فریاد ها به نیایش های ملکوتی وآرامشی عارفانه بدل خواهد شد و همزیستی و برادری وبرابری جای جدال و جنگ و آتش و خون را میکیرد آن روز کلام و آهنگ شعر نیز بدل به چیز دیگری خواهد شد دیگر سرب هر گلوله سرود و ترانه نخواهد خواند وشاعر ترانه و غزل خواهد سرود هر چند در قالب های نو و شیوه ای دیگر به امید آن روز های خوب برای نسل های اینده و اینده ساز ..ایرج نوبهار