میرسد روزیکه : یادداشت شبا نه
روزی میرسد دلتان و تمامی وجودتان نبود مرا حس میکند …کمبودی اندوهگین و عذاب الود …..خاطرتان از خاطراتی پر میشود که… صفا و وفا ومحبت وصداقت من تمام زندگیتان را پر کرده بود و تمام لحظات تان را شاد و شیرین ولذت بخش کرده بود نگاهم خنده ام صدا وادایم …جز فداکاری و ایثار چیزی نبودم بی توقع صمیمی وساده غرورتان خودخواهی تان وخود بینی تان الوده خزان همیشه وزان …..دیگر بهاری نخواهید دید ….و بی بهار به خزان رسیدن حکایتی است ….من دیگر تکرار نخواهم شد ….. من نیز بیاد خواهم داشت هرانچه رفت و خواهد امد ..و می بینم همه را در هیبت فردا ….که تاوان جفا و ناسپاسی و بی وجدانی خود را خواهند داد