امروز بمناسبت روز قلم استاد مصاحبه جالبی داشت همیشه صریح وساده و صادقانه سخن میگوید
گاه برای انان که او را نمی شناسند بعضی جواب ها تلخ جلوه میکند ولی وقتی از تنهایی خود سخن
میگفت که برای بقیه اثارش رفیق شفیقی ندارد حتی الرافیان و خانواده اش بدرد نمیخورد من با اینکه
میدانم استاد چقدر تنهایی وانزوا را دوست دارد وگاه تحمل نزدیکترین دوست خود را هم ندارد .
بی اختیار اشگ میریختم .واینکه مردان بزرگ اطرافیان حقیری دارند که جز منافع خود هدف خدمتی
ندارند .
از میان شعر های امروز تایپ شده دو قطعه برایم جالب بود :
یکی جوانمرگیکه من حس میکنم مرثیه ای برای جوانی است زنده در گور زندگی
ودومی رویا و توهم .که براستی تفسیر شده است
هر دو قطعه را مینویسم :
جوانمرگی
******
من پیر اینک بمویه
دراین نیمه شب
بر سر یک مزارم
کس ناکسی بود
نه انسان . که گر بود
نمی مرد این سان
به سنگ مزارش نوشتم
کسی خفته این جا دریغا:
نه ایمان نه وجدان
رویا وتوهم را فردا می نویسم نرگس