ایرج عزیز
اجازه خواستم واصرار تا امشب پس از بیست واندی سالهای گذشته ودیداری هر چند کوتاه با تو و شب و بیداری و سایت تو درد دل کنم خیلی سخت گرفتی وناراحت بودی . متشکر وممنونم که مرا با شب ودلم وبا هزار تصویر و خاطره تنها گذاشتی این مسافر از راه دور امده را شاید خودت تحمل نداشتی که خوابیدی وباز ممنون که اجازه دادی ایرج خطابت کنم وجه تشابهی که با ایرج میرزا داشته ای جنبه های مثبت ان مرا شاد میکند .
امشب مقدمه کتاب در کوچه های شهر شب ترا خواندم وتو گوش کردی ولی ازار تداعی خاطره را خوب حس می کردم . دختری در تو محو شده با شیوایی
وسحری شاعرانه با الهام از تو چنین شاعرانه و عمیق از تو بنویسد . بستاید وخویشتن ببازد ودر میدان ادب ادیبانه بتازد وبنازد با تاسف همیشه افرینش گفته ام هرجند
اگر خود فریبی اش غالب نبود امروز مهره ای در صفحه شطرنج شعر وادب بود ولی خیلی از ادمها ظرفیت محدودی دارند تا سیر شدند تا نونوار شدند تا به رفاه نسبی رسیدند خویش میبازند وبا غرور دربیراهه میتازند و فکر میکنند ادمی شده اند از این که اینگونه مینویسم ناراحت نشوی ..
( از شاعری خوانده ام که هر کلمه شعر من غنچه گل درد است که من با حسرت تمامدر دل کاغذ کاشته ام شاید روزگاری گلستانی به ظاهر زیبا جلوه نماید
اما کیست که بداند تمامی زندگانیم راغمگنانه در دل این کلمات پنهان کرده ام وخود بر گورستانی کاغذین اشگ ریخته ام ) حمیده کتاب ترا با این یادداشت زیبای تو شروع کرده است وخود چه زیبا ادامه داده : حس میکنم این شهامت لازم را ندارم . یکبار به ایشان گفتم :اگر شعر فقط و فقط محصول تراوش رنج واندوه است گو مباد که استخوان سوز است وجان خراش که در اشفته بازاری بطول تاریخ ادبیات فقط شعرا مشتری ان بوده اند . با نیشخندی گفت من مشتری نبوده ام همزاد من است وریشه درجانم دارد سرطا نی که روزی قلب را از کار می اندازد.
وباز مقدمه زیبای او ( اگر زنده یاد شاملو زنده بود خوهش میکردم این شعرش را ( کسی چنین فجیع به مرگ خویش برنخواست که من بزندگی نشستم )
را پس بگیرد چرا که نوبهار بیش از همه حقیر و فقیر وهر لحظه فجیع تربه زندگی با غم نان و جانش نشست انهم بخاطر دونانی که شایسته و خلف نبودند
شاید اگر شما هم نیم قرن زندگی تان را وقف قلم و شعر کرده ودرخلوت وانزوای تان به چله بنشینید بتوانید حال کسی را که چنین به روز مره گی زیسته
کمی حس کنید..
نوبهار میگوید : سرزمینی است که فرشتگان شب ها بیدارند و به بهشت نزدیک است شب بیداران این سرزمین فقط از عشق و محبت الهام میگیرند
و جز دلسوختگان قلندر کسی را بدان سرزمین راه نیست..
با پوزش بقیه را فردا ادامه میدهم…
فروتنی و تواضعش در مقابل قلم واهل قلم ستودنی است در بیتی از غزل واره افسانه میگوید
افسانه عشاق ز دیوان جنون است … من نیز یکی واژه این کهنه کتابم
هم از نوچه هایی که ا دعا ی نبوغ شعری داشتند وهم از شاعران بنام دربرج عاج نشسته که دیگران را حقیر می پندارند دوری گزید وهم از الودن قلم به بی حرمتی دیگران حتی در مقالات انتقادی وطنز های گزنده اش که سالها در مطبوعات چاپ شده بخصوص روزنامه اعتماد با یک صفحه طنز و بی سابقه
در مطبوعات و هر روز یک مقاله با تاثیر در تیراژ روزنامه .. قطعه های …: هزار و سندان سنگی تاریخ و قهقرا و صلیب
غم زمین وشب یلدا …. وشاهکار عاشقانه اش ( هذیان ) در تمامی دل و جانم جاری است
انچه اورا از همه مردم متمایز میکند : سخاوت و بخشش و کرم ومردانگی اوست به همه وبی اعتنایی او به مال ومنال دنیوی که همه او را سرزنش میکردند وامروز درسایه همان صفات انسانی دیدم که خدا چه سان عادل است وهیچ کس را چون ایرج عاقبت بخیر و مرفه الحال وبی نیاز ندیدم
من کمی نگرانش بودم اما امروز عزت و سربلندی واستغنای او ورفاه کاملش برای همیشه ارامش بخش من است
فردا در ساعتها پرواز ایرج و زندگی ومردانگی اش همراه من خواهد بود با دعا های بسیار متاسف هستم که در مراسم بزرگ او پس از ماه صفر
نخواهم بود ولی در تمام زندگی ام یک بزرگ مرد میشناسم واینکه هیچ مراسمی در شان او نخواهد بود او به هر چه میخواسته رسیده است
من فقط منتظر چاپ همه اثارش هستم که جای خالی در ادبیات ما دارد بزودی به این انتظار من پایان داده خواهد شد
از انان که با محبت وصفای دل به او محبت میکنند صمیمانه ممنونم ودعای خیر دارم وبا تمام وجودم به خدای مهربان میسپارمت
بدرود تا دیداری. نرگس شیراز 8 گردشهر جدید 1/9/95