یادداشت وسخنی چند
امروز هم انگشتانم کرخت است از همه بیشتر من برای تایپ وچاپ بقیه اثار استاد اشتیاق و عجله دارم 4 ساعت یکسر تایپ میکردم وقتی استاد امد
که برای شب برنامه دارند گفتم خیلی نوشته ام نگاهش میکردم بی انکه شاد و خوشحال باشد نگاهم کرد بی تفاوتی و شاید هم ناراحتی حس کردم بخودم
جرات دادم و پرسیدم : از پیشرفت کار خوشحال نیستید ؟
گفت چرا ممنونم ولی مهم نیست من بقدر لازم شعر سروده ام و اثارم بعد از خودم به جامعه مهم خواهد بود .درجامعه ای که مرده ها بیشتر ارزش دارد
این یک الگوی جهانی است .چون قبلا بمن گفته بود که به هیچ یک از فرزندانش هیچ کتاب واثار خودش را نخوهد داد ناراحت شد
که قبلا بتو گفته ام از انها که ناسپاس ونانکورند متنفرم پرسیدم که ببخشید قطعه ای که در روز قلم برای دفن کسی گفته اید :
عصبانی شد وبعد گفت ان شعر متعلق به کسی است که تازه در زندگی من مرد و هیچوقت پشت سر مرده ها حرف نزن ورفت من با احترام به حرف
وعقیده اش هنوز دراین اندیشه خواهم بود که بچه های ادم باید چه باشند که یک پدر بخشنده و پاکدل انها را طرد کند . بمن تاکید کرد یاد داشت ها را
در فایل خودت بنویس وقاطی نوشته ها نکن ناچارم از فردا همین کار را بکنم