یک شب یلدای دیگر هم رسید { تولد این پیر مرد که دو چله واندی زمن گذشت ……..دلنوشته تنهایی
وباز انگار قرن ها است جهان را نظاره میکنم
حال من حال کسی است که با حضرت عزراییل نرد عشق می بازد ونوبهاری در انتظار واز این جهان بیزار انهم عمری رحمت ونعمت وعزت خدای مهربان
را در دل وجان داشته ولی غمخوار همه و دیگران بوده و هست وگل مزار عشق وعاشقان بوده و هست وخود هزاران بار در این مزار ها خوابیده .
وامشب باز به انبوهی از نوشته ها و واشعار خود مینگرد و هزاران خاطر وخاطره از بیت بیت انها سخن میگویند :
شماطت وملامت ها را نیز میبینم و میشنوم و ا نی را میبینم که هیچ بودنی نبودنش را جبران نمیکند . در چند مصاحبه منهم گفته ام شعر برای همه
طبقات اجتماعی نیست فولکولور و ترانه ودوبیتی ها را عوام بهتر حالی میشوند ولذت میبرند { نظریه اکثر ادبا وفضلای شعر وادب }
وادمی با تجربه عمری دراز مطالعه و تجربه از عمق جان ودل وتجربه وعلم میسراید که گاه برای عده ای نامانوس اید .
متاسفانه در همین راستا و دلیل برخی شعرای نوجوان بی مطالعه وتحصیل اشعار موسیقی ما را هم با امیزه رقص وادا و اطوار و… به ابتذال کشانده اند
و اینها بعلاوه غرور وخود بینی و خود ستایی انها را از تجربه وعلم بی نیاز کرده که افت بزرگ شعر وادب وفرهنگ و موسیقی است
ووقتی یادشان میدهی خودرا با غرور در ردیف مولانا قرار میدهند و حتی در شعرشان به غرور و تعصب خود افتخار میکنند و {قابل توجه .: ز _ ب}
و حتی کانون مقدس خانوادگی وسرنوشت واینده تنها فرزند خود را نیز قربانی غرور و نام اوری میکنند وتن به خفت وخواری پنهان نیز میدهند
از کارگری وکهنه شوری پنهانی و اینکه هر واقعیتی بروز واشکار میشود ومقام مادری شایسته هر کسی نیست مادری فقط زادن نیست رشد دادن
و وتربیت متعالی وپرورش انسانی وایمانی واخلاقی و اجتماعی نیز هست . واستفاده از تجربه که ارکان علم وپیشرفت فرهنگ وادب واخلاق است
موی سپید پیران نیز هدف قرار میگیرد . که گاه خواندن اشعار را نیز نمیتوانند .اینها مسایل حاشیه ای است
که من درمواجهه با اینان گرفتارش بوده ونیاز به اصلاحات و وراهنمایی هستم ودیگر کاری نخواهم داشت .
تنظیم اثار خطی وچاپ نشده من خود با پیری و مسایل کهنسالی گره خورده و به کمی شور وشوق بیشتر نیاز است
اگر مزاحمت ها بگذارد وروز مره گی گاه غالب نشود امید هست . که این نوبر پاییز در زمستان کاری کند یلدایم را انانی به یادم بودند که
در دل وجانشان بودم تنها ترین دل و جانم که میدانم ومیدیدم همدل همیار من است لازم نبود ونیازی به تماس نبود وتا سحر و…. با من است
تا فردایی دیگر در انتظار بهار بدرود