پیر مردی که به عشق تو ایمان اورد . به سفر رفت و قسم خورد جوان برگردد { بیتی از شاعری که یادم رفته ….
امروز درتقویم روز جشن پیکر تراشی است : وخود پیرمرد بخدا گفت : پیر و پیرش کن و در پیش خودت به من اش برگردان ……
همواره شاعران عاشق گلواژه ها برای تندیس وپیکر معشوق بوده اند .واین تکرار و تکرار در تاریخ ادبیات فرهنگ ها وبخصوص در فرهنگ وادب غنی
سرزمین کهن ما است . وغزل ها سرشار عشق و شور و مستی شاعران عاشق بوده اند . واخرین الگوی معاصر شهریار است که :
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا …….. ناکامی و جدایی ودور بودن از انکه شاعر گاه تا حد پرستش دوست دارد وتنها در تمامی عمر یکی پیدا
میشود سونوشت محتوم و محکوم عمر یک شاعر است در مسیر زندگی بعنوان شریک زندگی یا همسر جبر زمان وقانون طبیعت زنی را که اکثر ناخواسته
وبی اختیار وماجرا با تو شریک زندگی میشود . هرشرکتی بخاطر منافع مادی و معنوی تاسیس میشود وتمام تلاش ها حفظ همینها میشود وگاه در طول
شصت هفتاد سال هم کور سویی از عشق پیدا نمیشود هر چند وظایف به نحو احسن انجام گیرد اما در زندگی برخی شاعران عاشق حتی زمان کوتاه
چند سال به عشقی جاودانه ختم میشود وگاه شاعر حتی عشق خود را با ایثار وعشق الهی ازاد میکند تا در جامعه ومحیط اجتماعی وخانواده خود رها
زندگی کند ودر گیر حاشیه های فامیل و اشنا نیفتد . شاعر میداند قلبش در درون دل او می تپد و پاره جان و دل اوست در تمامی لحظات وخاطرات
زندگل میکندونفس هایش و نگاه هایش با اوست حس جدایی ندارد ولی ناله های خاموش او ودرد و عذابش نیز الوده عشق وشیرین است
یادت میاد اولین اشنایی در شبی با حضور یک یادگار عشق و اولین نگاه ها که خدایی وجادویی حس کردی ودیدی خودت را وهمزادت را یک راز
و یک معجزه تو که بدبین به این جنس بودی بعد ها هر چه فضیلت اخلاقی بود در او دیدی ایمان و عفت وپاکی و تا ایثار ومحبت وصراحت
شهامت بی ریا و فداکاربرای تو وبی اعتنا به همه مردم بخاطر تو وتو هم دیگر جز اوکسی را ندیدی ونمی بینی هردو فرزندان عشق بودید ابرو به عشق باخته
وهمه جا باهم در اسمان و دریا و کوه وصحرا روایت کهن خدا از رگ گردن بما نزدیک تر است را دیدی گه گردنش را بوس و تو او را به
هر ارزویش میرساندی بی انکه چیزی از تو بخواهد مناعت طبع ستودنی و ……..هر فضیلت انسانی دیگر که مدیون او هستی ودر نهایت نیز
تسلیم نظر وخواسته او شدی و وایثاری درتاریخ عشق شدی وافرین بر تو که همیشه مهمان رویاهای شبانه تست .خانه دلتنگ تر از من شده
است. برای سوته دلان بستر و مزار هر دو عشق الود است و با شعر هایت تندیسی از بتی نماد عشق ساخته ای تنها و فقط برای او دیگر کسی نداری
تنهایی وبیکسی هم با کهنسالی نمی تواند ازارت دهد میدانی از دور همدل و همیار ی میکند اما تو هر تر فندی بکار بردی که از تو بدش بیاد نشد
خودت هم ازار دیدی و در ان جهان باقی وعشق نیز او راازاد خواهم گذاشت ولی دل وجانم هماره با او خواهد بود سخنان دل اشفته و شوریده نیز
قطعا اشفتگی و پیچیدگی خاص خود را دارد که یقینا دوستان و خوانندگان از خاطرات جوانی من خواهند بخشید …به رویای شبانه خودم بر گردم
واخرین بار باز هم می نالی : پیر و پیرش کن و در پیش خودت به من اش بر گردان
ومی بینی که خدا خواهد گفت : عشق تان جاویدان